صبح ها «تاج طلا» را بر ستیغ كوه، یابد شب «گل الماس» را بر سقف مینایی ببیند ریخت ساقی باده های گونه گون در جام هستی غافل آنكو «سكر» را در باده پیمایی ببیند
شكوه ها از بخت دارد «بی خدا» در «بی كسی ها» شادمان آنكو «خدا» را وقت «تنهایی» ببیند
«زشت بینان» را بگو در «دیده» خود عیب جویند «زندگی» زیباست كو چشمی كه «زیبایی» ببیند؟